shahram nazeri - legend lyrics
[آلبوم آرش کمانگیر / متن آهنگ «قصه» از شهرام ناظری]
[روایت ۱: قطب الدین صادقی]
برف می بارد؛
برف می بارد به روی خار و خاراسنگ
کوهها خاموش
دره ها دلتنگ؛
راهها چشم انتظار کاروانی با صدای زنگ
برنمیشد گر زبام کلبهها دودی
یا که سوسوی چراغی گر پیامیمان نمیآورد
ردپاها گرنمیافتاد روی جادهها لغزان،
ما چه میکردیم در کولاک دل آشفتهی دمسرد؟
آنک،آنک کلبهای روشن،
روی تپه، روبروی من
درگشودندم
مهربانیها نمودندم
زود دانستم،که دور از این داستانِ خشم برف و سوز
در کنار شعلهی آتش
قصه میگوید برای بچه های خود عمو نوروز
گفته بودم زندگی زیباست
گفته و ناگفته، ای بس نکته ها کاینجاست
آسمانِ باز؛
آفتابِ زر؛
باغهای گل؛
دشتهای بی در و پیکر؛
سر برون آوردن گل از درون برف؛
تاب نرم رقص ماهی در بلور آب؛
بوی خاک عطر باران خورده در کهسار؛
خواب گندمزار در چشمهی مهتاب؛
آمدن،رفتن،دویدن؛
عشق وزیدن؛
در غم انسان نشستن ؛
پابه پای شادمانیهای مردم پای کوبیدن؛
کار کردن،کارکردن؛
آرمیدن؛
چشم انداز بیابانهای خشک و تشنه را دیدن ؛
جرعههایی از سبوی تازه آب پاک نوشیدن ؛
گوسفندان را سحرگاهان به سوی کوه راندن؛
همنفس با بلبلان کوهی ِ آواره خواندن؛
در تله افتاده آهوبچگان را شیر دادن؛
و رهانیدن،
نیمروز خستگی را در پناه دره ماندن؛
گاه گاهی ،
زیر سقف سقف این سفالین بامهای مه گرفته،
قصههای در هم غم را ز نم نم های باران شنیدن
بی تکان گهوارهی رنگین کمان را
در کنار بام دیدن ؛
یا شب برفی،
پیش آتشها نشستن،
دل به رویاهای دامنگیر و گرم شعله بستن
[قسمت ۱: شهرام ناظری]
آری، آری، زندگی زیباست
آری، آری، زندگی زیباست
زندگی آتشگهی دیرنده پا برجاست
گربیفروزیش، رقص شعلهاش
در هر کران پیداست
ورنه، خاموش است و
خاموشی گناه ماست
ورنه، خاموش است و
ورنه، خاموش است و
خاموشی گناه ماست
[روایت ۲: قطب الدین صادقی]
« زندگی را شعله باید برفروزنده،
شعلهها را هیمه سوزنده
جنگلی هستی تو، ای انسان!
جنگل، ای روئیده آزاده،
بی دریغ افکنده روی کوهها دامن،
آشیانها بر سرانگشتان تو جاوید،
چشمهها در سایبانهای تو جوشنده،
آفتاب و باد و باران بر سرت افشان،
جان تو خدمتگر آتش
سربلند و سبز باش، ای جنگلِ انسان!»
«زندگانی شعله میخواهد»، صدا سر داد عمو نوروز،
« شعله هارا هیمه باید روشنی افروز
کودکانم، داستان ما ز آرش بود
او به جان خدمتگزار باغ آتش بود
روزگاری بود؛
روزگار تلخ و تاری بود
بخت ما چون روی بدخواهان ما تیره
دشمنان بر جان ما چیره
شهر سیلی خورده هذیان داشت؛
بر زبان بس داستانهای پریشان داشت
زندگی سرد و سیه چون سنگ،
روز بدنامی،
روزگار ننگ
غیرت اندر بندهای بندگی پیچان؛
عشق در بیماریِ دلمردگی بیجان
[قسمت ۲: شهرام ناظری]
فصلها فصل زمستان شد
صحنهی گلگشتها گم شد
نشستن در شبستان شد
نشستن در شبستان شد
در شبستان های خاموشی
در شبستان های خاموشی
می تراوید از گل اندیشهها عطر فراموشی
در شبستان های خاموشی
می تراوید از گل اندیشهها عطر فراموشی
باغ های آرزو بی برگ؛
آسمان اشک ها پربار
گرمرو آزادگان در بند؛
روسپی نامردمان در کار
[روایت ۳: قطب الدین صادقی]
انجمنها کرد دشمن،
رایزنها گرد هم آورد دشمن؛
تا به تدبیری که در ناپاک ْدل دارند،
هم به دست ما شکست ما براندیشند
نازک اندیشانشان ،بی شرم،
_ که مباداشان دگر روزِ بهی در چشم _
یافتند آخر فسونی را که میجستند
چشمها با وحشتی در چشمخانه هر طرف را جستجو میکرد؛
وین خبر را هر دهانی زیر گوشی بازگو میکرد:
[قسمت ۳: شهرام ناظری]
آخرین فرمان، آخرین تحقیر
مرز را پرواز تیری میدهد سامان
گر به نزدیکی فرود آید
خانه هامان تنگ
آرزومان کور
آرزومان کور
خانه هامان تنگ
آرزومان کور
ور بپرد دور
تا کجا؟ تاچند؟
آه ! کوبازوی پولادین
کو سرپنجهی ایمان؟
[روایت ۴: قطب الدین صادقی]
هر دهانی این خبر را بازگو میکرد؛
چشمها ، بی گفت و گویی
هر طرف را جست و جو میکرد»
پیرمرد، اندوهگین دستی به دیگر دست میسایید
از میان دره ّهای دور، گرگی خسته مینالید
برف روی برف میبارید
باد بالش را به پشت شیشه میمالید
«صبح میآمد+پیرمرد آرام کرد آغاز+
«پیش روی لشکر دشمن سپاه دوست؛ دشت نه، دریایی از سرباز
آسمان الماسِ اخترهای خود را داده بود از دست
بی نفس میشد سیاهی در دهان صبح؛
باد پر میریخت روی دشت باز دامن البرز
لشکر ایرانیان در اضطرابی سخت دردآور،
دودو و سه سه به پچپچ گرد یکدیگر؛
کودکان بربام؛
دختران بنشسته بر روزن،
مادران غمگین کنار در
کم کمک در اوج آمد پچپچ خفته
خلق، چون بحری برآشفته،
به جوش آمد؛
خروشان شد؛
به موج افتاد؛
بّرش بگرفت و مردی چون صدف
از سینه بیرون داد»
[قسمت ۴: شهرام ناظری]
منم آرش
منم آرش
چنین آغاز کرد آن مرد با دشمن
منم آرش، سپاهی مردی آزاده،
به تنها تیر ترکش آزمون تلختان را
اینک آماده
مجوییدم نسب
فرزند رنج و کار
گریزان چون شهاب از شب
چو صبح آمادهی دیدار
[قسمت ۵: شهرام ناظری]
مبارک باد آن جامه
که اندر رزم پوشندش
گوارا باد آن باده
که اندر فتح نوشندش
شما را باده و جامه
گوارا و مبارک باد
[قسمت ۶: شهرام ناظری]
دلم را در میان دست میگیرم
و می افشارمش در چنگ
دل، این جام پر از کین پر از خون را
دل، این بیتاب خشم آهنگ
که تا نوشم به نام فتحتان در بزم
که تا کوبم به جام قلبتان در رزم
که جام کینه از سنگ است
به بزم ما و رزم ما
سبو و سنگ را جنگ است
Random Lyrics
- marshmello & brent faiyaz - fell in love lyrics
- movements - lead pipe lyrics
- anusheh anadil - tomar ghorey lyrics
- gweilo ghost - one way out lyrics
- sonny willa - storie di ordinaria follia lyrics
- joachim witt - über das meer lyrics
- death by stereo - i think about killing you everyday lyrics
- spotemgottem - i just might lyrics
- vera matović - skockala se strina lyrics
- kamlaw, 15eagle - нах*й слова (f*ck the words) lyrics